حسین منزوی شاعر و پدر غزل معاصر ایرانی در بیوگرافی و عکس های خانواده و شخصی و جوانی و محل تولد و آثار و مجموعه های شعر و فرزندان را بخوانید.
حسین منزوی شاعر و پدر غزل معاصر ایرانی در سال ۱۳۲۵ در زنجان در خانواده ای فرهنگی بـه دنیا آمد.
وی در سال ۱۳۴۶ دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود ، اما این رشته را رها کرده و بـه سراغ رشته جامعه شناسی رفت ، اما پس از مدتی ناتمام رها کرد.
منزوی به دلیل علاقه به شعر و ادبیات از نوجوانی شروع به سرودن شعر و دلنوشته شعرگونه کرده و در جوانی به شاعری مطرح و معروف تبدیل گشت که اشعار و غزلیاتش بسیار طرفدار داشته و دارد
در سال ۱۳۵۰ مجموعه شعر حنجره مجروح تغزل را منتشر کرد.
مجموعه شعر حنجره مجروح تغزل از جمله کتاب های معتبر دنیاست که جوایز ادبی را دریافت کرده است.
وی در دهه پنجاه و پس از انتشار این کتاب در صدا و سیما مشغول بـه کار شد ودر این دوران برنامه یک شعر یک شاعر را تهیه و کارگردانی کرد.
همچنین ببینید: عروسی فرشید حامدی پسر ابی خواننده
در همین دوران منزوی تعداد زیادی از ترانهها و تصنیفهایش را ساخت و تعدادی از انها مورد توجه قرار خوانندگان مطرح ان روز قرار گرفت.
اتز جمله فعالیت های او در عرصه ادبیات و شعر می توان به مسئولیت صفحه شعر مجله ادبی رودکی و همکاری با مجله سروش را نام برد. منزوی سالهای پایانی عمر خود را در زنجان و در زادگاهش گذارند.
منزوی در زمان حیات خود تنها با انتشار شعرهایش گذران عمر کرد و هرگز کار دولتی نداشت .
وی در سال ۱۳۸۳ پس از مدتها رنج از بیماری قلبی در بیمارستان شهید رجایی تهران درگذشت.
با عشق در حوالی فاجعه- مجموعه غزلی
این ترک فارسیگوی «بررسی شعر شهریار»
از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی
با سیاوش از آتش
از ترمه و تغزل؛ گزیده اشعار
همچنین ببینید: بیوگرافی علی اکبر رائفی پور و همسرش
از کهربا و کافور
با عشق تاب میآورم؛ شامل اشعار سپید و آزاد
بـه همین سادگی «مجموعه شعرهای سپید»
این کاغذین جامه؛ مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک
از خاموشیها و فراموشی ها
نام من عشق است ، آیا می شناسیدم ؟ زخمی ام ، زخمی سراپا ، می شناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو نگردانید در مبندیدم به حاشا ، می شناسیدم
من همانم ، مهربانِ سال های دور رفته ام از یادتان ؟ یا می شناسیدم ؟
******
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من که جز ملال نصیبی نمی برید از من
زمین سوخته ام ، ناامید و بی برکت که جز مراتع نفرت نمی چرید از من
خزان به قیمت جان جار می زنید اما بهار را به پشیزی نمی خرید از من
نه در تبری من نیز بیم رسوایی است ؟ به لب مباد که نامی بیاورید از من
وگر فرو بنشیند ز خون من عطشی چه جای واهمه ؟ تیغ از شما وَرید از من
وقتی تو نیستی …
********
شادی کلام نامفهومی ست !
و «دوستت می دارم» رازی ست،
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا
به تو معتادند
ز تمام بودنی ها
«تو» همین از آن من باش
که به غیر با «تو» بودن
دلم آرزو ندارد!
*******
میرفت و ندانست کـه از دفتر اییم
هر فال کـه بی دوست زدم، دربهدری بود
خوشبودم و دلبستهی فردای خوشِ خویش
کز دوست همه ی وعدهی من همسفری بود